کفشها
داستانهای اخلاقی / قدرشناسی / داستانهای اجتماعی
کتاب مصور حاضر، داستانی اجتماعی، اخلاقی با موضوع قدرشناسی است که با زبانی ساده و روان برای گروههای سنی (ب) و (ج) نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: «روزی پسرکی فقیر، کفشهایش را برداشت و خواست که به پیش پدرش، که کارش کارگری و بنایی بود برود. تا خواست کفشها را پایش کند دید همه انگشتانش بیرون آمدند و او دیگر نتوانست راه برود. گریهکنان یکی از لنگهکفشها را برداشت و پایش کرد و دیگری را در دستش گرفت و لنگلنگان درحالیکه از بیپولی و فقر پدر ناله سر میداد بهطرف محل کار پدر که در نزدیکی خانهشان بود راه افتاد. در طول راه انگار که با زمین و زمان سر دعوا دارد صحبت میکرد».