من مادام ... هستم
داستانهای فارسی - قرن 14
این کتاب، داستانی فارسی در ژانر اجتماعی است. یک ساعتی به غروب آفتاب مانده بود که صدای تقتق برخورد کفش اولین مشتری آن روز با پلهها به گوش «ماریان» رسید. ماریان که مشغول تمیز کردن چند باره وسایل آرایش بود، سرش را برگرداند تا در سلام کردن به مشتری پیشدستی کند. در که باز شد، «کارول» وارد شد و ماریان بهسرعت قاب عکس دختر «لاریا» را برداشته و پشت سرش پنهان کرد. از وقتی که آلمانیها دختر لاریا را اعدام کرده بودند، دختران و زنان از ترس به دردسر افتادن کمتر به آرایشگاه لاریا میرفتند و... .