عروسی شیر و قصههای دیگر
داستانهای کوتاه / داستانهای تخیلی / داستانهای حیوانات
زنی مرغی داشت که هر روز یک تخم میگذاشت. کمکم طمع زن زیاد شد. او تخممرغهای بیشتری میخواست. فکر کرد اگر غذای بیشتری به مرغ بدهد مرغ هم تخم بیشتری میگذارد. زن آن قدر به مرغ دانه داد که مرغ چاق و تنبل شد و دیگر هیچ تخمی نگذاشت. این داستان یکی از مجموعه داستانهای کتاب قصههای رنگارنگ است که همراه با تصاویری رنگی برای کودکان گردآوری شدهاست. بز لجباز، شیر و دلفین، بلبل و امپراطور، جادوگر شهر از، اختراع شیطان، اشکهایی از مروارید، پنیر در چاه، قلب سنگی و اسماعیل بداخلاق دیگر عناوین داستانهای این کتاب هستند.