میهمانی از صحرا
داستانهای فارسی - قرن 14
حضرت محمد (ص) از دست کفار مکه، که در پی ایشان هستند، به بیابان میگریزد. در بیابان، میهمان پیرمردی بادیهنشین میشود. پیرمرد حضرت محمد (ص) را نمیشناسد، شنیدههایش را برای پیامبر نقل میکند؛ صحبتهایی از یک پیامبر دروغین که به تازگی در مکه پیدا شده است. پیامبر با بردباری با پیرمرد صحبت کرده سعی میکند او را به تفکر وادارد. سپس بی آنکه خود را معرفی کند از پیرمرد تشکر کرده و به راه خویش ادامه میدهد. تا این که چند روز بعد چند سوار از کفار مکه در جستوجوی پیامبر به پیرمرد میرسند. در پی این دیدار پیرمرد به هویت پیامبر پی میبرد. سپس به سخنانش و برکتی که در مالش پیدا شده، میاندیشد و به فکر فرو میرود.