گورستان فرشتگان
داستانهای فارسی - قرن 14
در آسمان گویی پارههایی از خیالم میگریختند اما ماه روشن، این یادگار عصر خدایان ناکام و فراموش شده در این شب پر از کینه و انتقام جویی، با من نجوا میکرد و راهم را به سوی خانه گاریچی میگشود. به گمانم شبحی سرگردان بود که قصد داشت چاقویی را برباید و من پنجهام را بر آن قفل زدم، بر این تیغه خونریز و هراسآور.