بانوی کوچک خورشید
داستانهای فارسی - قرن 14
قلمم را برای دختری بر تن کاغذ به رقص آوردهام که کم نیست نظیرشان در جامعه... دختری که با تمام زنانگی و حس دخترانه با تمام قشنگیهای دنیای دخترانه... با تمام لاکهای رنگارنگ و موهای بلند، قهر کرده و به جنگ سرنوشتی رفته که خواه و ناخواه برایش رقم خورده سخت است. سخته دختر باشی و با تمام درد زنانگی را در سینه حبس کنی... سخته گاهی دلت بخواهد جیغ بکشی ولی از ترس شنیده شدن صدای دخترانهات لب به دهان بگیری و صدایت رو خفه کنی... سخته بانوی کوچکی باشی و مابین این مردها پا به پا، قدم به تن ظریفت را پشت نقابی از مردانگی قایم کنی... سخته عاشق شوی و... عاشق شوی...