سکوت چشمها! (داستان ایرانی)
داستان حاضر دربارهی دختری است افسرده که دیدار وی با مردی روشندل با نام "امید"، تحولاتی را در زندگیاش ایجاد میکند. مرد طی نوشتهای به دختر میگوید: "هرگاه ایمان پیدا کردی، مرا فرابخوان. ایمان به دل، ایمان به روح، ایمان به روان... ایمان به زندگی و سکوت چشمها".