بینوایان (متن کوتاه شده): ماریوس
داستانهای فرانسه - قرن 19م.
"ماریوس" نوهی آقای "ژیو نورمان" سرانجام روزی پس از بگومگو با پدربزرگش برای همیشه خانهی او را ترک میکند. ژیونورمان از ثروتمندانی است که از ناپلئون و انقلاب کبیر فرانسه نفرت دارند. او از همان ابتدا با ازدواج دختر و دامادش ـ یکی از فرماندهان ناپلئون ـ مخالف بوده است. نورمان پس از مرگ دخترش به دامادش اجازه نداده که ماریوس را ببیند. اما ماریوس دانشجو، پدربزرگ را رها میکند و همانند دیگر دانشجویان انقلابی روزگار را با فقر میگذراند. مشکلات ماریوس وقتی بیشتر میشود که "کوزت" زیبا را میبیند و دل به او میبازد. آن دو پس از سختیهای بسیار با یکدیگر ازدواج میکنند، اما دیری نمیگذرد که "ژان والژان" از دنیا میرود.