برای یک روز بیشتر
"چیک بنتو"، که زمانی قهرمان بیسبال بوده، اکنون به علت سرخوردگی، رانده شدن از سوی خانواده، و دعوت نشدن به جشن عروسی دخترش به شدت افسرده شده و تصمیم میگیرد به زندگی خویش پایان دهد. او برای این کار زادگاهش را انتخاب کرده و به سوی آن مکان به راه میافتد. او که به شدت خسته و تحت تاثیر الکل است و به علت تاریکی قادر به تشخیص جاده نیست، لحظهای از مسیر منحرف شده و در اثر برخورد با یک تابلوی تبلیغاتی به سختی صدمه میبیند. چیک باقی مسیر را به سمت شهر زادگاهش پیاده طی کرده و وقتی به منزل مادر مرحومش میرسد، با کمال تعجب مادر را میبیند که در سلامت کامل در خانه زندگی میکند. چیک قادر به تجزیه و تحلیل این مساله نیست، اما از این که بار دیگر در کنار مادر است و از محبت و توجههای وی برخوردار، خوشحال است. او و مادر تمام آن روز را در کنار یکدیگر میگذرانند و به دیدن افرادی میروند که چیک کاملا مطمئن است سالها پیش درگذشتهاند. با این وجود، آنها هستند و مادر به کمکشان رفته، مشکلاتشان را حل میکند. در طول این یک روز بنتو در کنار مادر، گذشته را مرور میکند و به بسیاری از مشکلات مادر پس از این که پدر آنها را ترک کرد پی میبرد. چیک بنتو احساس میکند بیش از پیش مادرش را دوست دارد و برایش احترام قائل است. درست زمانی که مادر، فرزندش را راهنمایی کرده و از وی میخواهد تا پدرش را ببخشد، چیک احساس میکند صداهایی او را به خود میخوانند و از وی میخواهند چشمهایش را باز کند. او چشمهایش را به سختی باز میکند و متوجه میشود مدتی را بر اثر تصادف، در بیهوشی به سر میبرده است. او مطمئن است مادرش او را از مرگ نجات داده است. "چیک بنتو" پنج سال پس از این واقعه زندگی میکند، اما بر اثر آنچه که بر او گذشته بود نحوه و شیوهی زندگی خویش را تغییر داده و سعی میکند انسان بهتری باشد.