مادربزرگی که به پدربزرگی فروخته شد! (براساس داستانی واقعی)
داستانهای فارسی - قرن 14
این کتاب، روای دختر کوچکی در یک روستاست که با فقر در روستاهای اطراف تبریز زندگی میکند. یک روز پدر دختر به او میگوید که باید ازدواج کند. دخترک 9 سال دارد و تعریفی از زندگی ندارد. اما به دلایل مختلفی مراسم به هم میخورد و سه سال بعد مردی همسن پدرش از او خواستگاری میکند و پدر او را به عقد مرد در میآورد، دخترک اگرچه وضع زندگی بهتری از خانه پدرش دارد اما تمام کودکی و زندگیاش با اتفاقاتی میگذرد که انتظارش را ندارد و... .