پانتومیم
داستانهای فارسی - قرن 14
بازی با کلماتی که به قلم و از قلم به بر پای سفید دفترمان میرسید، تداخل این بازی برای مان زیبا و هیجان انگیز شد. حتی خودمان بودیم که لابهلای برگهای دفترمان زندگی میکردیم و در این میان، عشق دلمان را لرزاند! روزگار عجیبی شده! میخندی! بهت می خندن! عصبی می شی! بازم بهت می خندن. نفهمیدم قضیه چیه؟ اما یه جایی فهمیدم بین این نوشتنها و دردسرامون، این لرزیدن دلمون رو کجا بزارم!