جاده
رمان حاضر، روایت عشق عمیق پدر و پسری است که بودن در کنار یکدیگر تنها امید زنده بودنشان است. شهر سوخته است. ماشینها در خیابان با خاکستر پوشیده شده و جسدهای سوخته در اطراف شهر صحنههای وحشتناکی را به وجود آورده است. پدر و پسر با یک گاریدستی، کولهپشتی و تفنگی با کمی گلوله در جاده به سوی جنوب حرکت میکنند تا با تلاش و همت از این جهنم سوزان نجات پیدا کنند. آنها در شرایطی که نشانهای از زندگی وجود ندارد، با عشق و علاقه به یکدیگر به رفتن ادامه میدهند.