حاجی
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، ماجرای زندگی مردی متدین و معتمد محل به نام «حاج آقا بنیزهرا» ملقب به حاجی است. حاجی به شغل چرمفروشی مشغول است و مدّاح محل است. همگان او را باعث رونق مسجد میدانند و از وی طلب استخاره میکردند. همسر او «عالیه» سالها چون کلفتی بدون چشمداشت، در خانة حاجی زندگی کرده و صاحب دو فرزند به نامهای «اکبر» و «مرضیه» شده است و اینک جوان و در آستانه ازدواج بودند. زندگی یکنواخت حاجی ادامه داشت تا اینکه زنی بیوه به نام «زینت» وارد زندگیاش میشود. زینت به همراه برادرش «عقیل» با کلاهبرداری و بازی کردن نقش، حاجی را همچون مردان دیگر ابتدا بیآبرو کرده و سپس اموالش را به عنوان مهریة زینت تصاحب میکند، سپس زینت تقاضای طلاق میدهد. عالیه دقمرگ شده و اکبر به قصد انتقام زینت و عقیل را کشته و خود نیز کشته میشود. مرضیه تنها بازماندة خانواده به همراه دختر کوچک زینت که بیکس مانده، در کنار حاجی، که نادم و سرخورده شده به زندگی ادامه میدهند.