بعد از مرگ هنوز میمیرم
"سپیده" که آرامآرام به سالهای میانسالی نزدیک میشود و هنوز ازدواج نکرده، با ورود جوانی به شرکت محل کارش که چند سال از او کوچکتر است، به وی علاقهمند شده و سعی در ابراز علاقهاش به جوان دارد. اما "ضیاء" فارغ از همهی این عواطف به کار خویش مشغول است و یکبار نیز به سپیده گوشزد میکند که هیچ علاقهای درخویش نسبت به او نمیبیند. با این همه سپیده تمام شب و روز را با خیال ضیاء میگذراند و با همین نیز دلخوش است تا روزی که دختری زیبا و فقیر با نام "روحانگیز" در شرکت به کار مشغول میشود و همین دردسرهای زیادی را به دنبال دارد. ضیاء و روحانگیز به یکدیگر علاقهمند شدهاند و قرار است که ازدواج کنند. سپیده در حالتی بین تنفر و عشق غرق شده و توان انجام هیچکاری را ندارد تا روزی که خبر میرسد ضیاء بر اثر جنونی آنی با کارد روحانگیز را به قتل رسانده است. همه متحیر بر جا ماندهاند و سپیده احساس میکند لحظهی انتقام فرا رسیده است. بنابراین به دیدار مادر داغدیدهی مقتول رفته و او را متقاعد میسازد تا تقاضای قصاص کند. وی برای رسیدن به مقصود خویش به پیرزن قول میدهد تا مبلغ دیه را علاوه بر مقداری اضافه که زندگی زن و دیگر فرزندانش را تامین کند، تهیه کرده و در اختیار وی قرار دهد. روز قصاص ضیاء، سپیده قرص آرامبخش خورده و پس از مدتها به خوابی سنگین فرو میرود.