پویای دلاور
«پویا» بعد از شنیدن داستان مادربزرگ به رویایی فرو رفت که در آن به جوانی دلاور تبدیل شده بود و در جنگل طلسمشدهای به حیوانات کمک میکرد. جغد و روباه و گرگ هرروز حیوانات بسیاری را میخوردند. پویا توانست با دلاوریهای بسیار گرگ را زندانی کند و روباه را در گودال انداخته و جغد را نیز در تارهای عنکبوت گرفتار کند. پویا پس از پیروزی خوبی بر ظلم و بدی، با نور آفتاب که بر اتاقش تابیده بود از خواب بیدار شد. این داستان تخیلی برای گروه سنی «ب» به چاپ رسیده است.