بازنده
داستانهای فارسی - قرن 14
"مینا" در دانشگاه در رشتهی ادبیات تحصیل میکند و به نویسندگی مشغول است. آقای "خاکسار"، استادیار دانشگاه، دلبستهی مینا است و از وی خواستگاری میکند اما با جواب منفی او روبهرو میشود. پس از چندی مینا بر خلاف میلش با پسر عمهاش، "علیرضا"، زندگی مشترکی را آغاز میکند. او شدیدا به مینا علاقهمند است. مدتی نمیگذرد که مینا درمییابد قادر به ادامهی زندگی با وی نیست. او از طرفی هنوز آقای خاکسار را از یاد نبرده و بنابراین چندینبار او را ملاقات میکند. این امر سبب میشود مینا خود را در مقابل همسرش به خیانت متهم کند، بنابراین تصمیم میگیرد به زندگی خویش خاتمه دهد.