پنجرهای رو به خورشید
مخاطبان در بخش آغازین کتاب، داستان حاضر را با این سطور پی میگیرند :((گاهی تنگ غروب غمهایش سرریز میکرد و او پس از نالهای آرام فریاد میزد، نفرین میکرد و بعد در درون خود گم میشد و رام و آرام میگشت .زنی ساده لوح، سرخورده و واپس زده شده از مردی که روزی شوهرش بود .او زمانی نه چندان دور جامه عروسی پوشیده بود و آن اوایل روانی متعادل داشت، اما در بلندای زمان و زندگی مشترک، آن اندازه دگرگون شد که .((...