وقتی شانزده ساله بودم
داستانهای فارسی - قرن 14
«میترا»، چند سال قبل از همسرش که پسرعمهاش بوده، جدا شده و بنابر دلایلی به زندان افتاده است. حالا او که پس از گذشت پنج سال از زندان آزاد شده، «امیرعلی» برادرش به همراه «نیلوفر» همسرش به دنبال میترا رفتهاند تا او را به خانه بیاورند. امیرعلی که میترا را مسبب بیآبرویی و بدبختی خانواده میداند رفتار خوبی با او ندارد، از سویی میترا هم با نگاههایش پدرش را محکوم میکند، در این میان رازی سربهمُهر وجود دارد که آینده خانواده در گرو افشای آن است.