حسرتهای کوچک
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
پسری نوجوان در یکی از شبهای سرد زمستان امیدوار بود که کسی را بیابد تا به او سرپناهی بدهد. در این حال با مردی مواجه میشود و مرد پس از اصرار زیاد پسر برای دادن سرپناه، او را به پستوی زیر راهپلهی شهرداری هدایت میکند و به او میگوید: این پستو جای فرد دیگری است اما امشب نمیآید. فردا صبح زمانی که پسر از خواب بیدا میشود، متوجه میشود که مردم در پیادهرو گرد جنازهای تجمع کردهاند. در این حال پسر از لای جمعیت سرک میکشد و متوجه میشود که جنازهی همان مرد دیشب است که وی را در پستو جای داده است. مجموعهی حاضر دربرگیرندهی 18 داستان کوتاه است که همگی با حسی نوستالژیک نگاشته شده است. عناوین برخی از این داستانها عبارت است از: مترسک؛ دو نگهبان؛ فرزند؛ سوگند؛ نفس بادکنک؛ احساس؛ دانه و درخت؛ تنگنا؛ داستان دل و عقل؛ و شب خوش.