موشهای سحرآمیز و چند افسانهی دیگر
افسانههای عامه
در زمانهای قدیم، پیرزن و پیرمرد مهربانی در یک مزرعه زندگی میکردند. هر روز صبح پیرزن، کیکهای خوشمزهای به نام «دانگو» میپخت و پیرمرد آن را موقع کار به مزرعه میبرد و میخورد. روزی یک دانگو از جعبة پیرمرد بیرون افتاد و ناپدید شد. پیرمرد به دنبال دانگو گشت و از سوراخی درون زمین صدایی شنید. سرش را درون سوراخ کرد، سوراخ بزرگ شد و مرد قلمرو سرزمینی سحرآمیز موشها را دید. موشها در حال آشپزی، دوخت و دوز، نقاشی و اجرای موسیقی بودند و دور دانگوی پیرمرد میرقصیدند و آواز میخواندند. پیرمرد مهربان برای موشها دعا کرد که هیچوقت گربهای آرامش آنها را به هم نزند. موشها به خطر دانگو و مهربانی او تشکر کردند و به او چکشی جادویی دادند که هروقت پیرمرد آن را به زمین میزند، سکههای طلا ظاهر میشد. همسایة خسیس و طماع آنها از ماجرا باخبر شد و او نیز کارهای پیرمرد را انجام داد و قلمرو زیرزمینی سحرآمیز موشها را دید و چون بدجنس بود، صدای گربه درآورد. موشها وحشت کردند و سوراخ کوچک شد و سر مرد درون سوراخ گیر کرد. همسایهها او را نجات دادند. پیرزن و پیرمرد مهربان نیز، بقیة عمرشان را در آسایش و رفاه سپری کردند. این کتاب، مجموعهای از جالبترین افسانههای دنیاست که با هدف آشنا کردن کودکان گروه سنی «ب» و «ج» با افسانههای دیگر اقوام جمعآوری شده و دربرگیرندة داستانهایی با عنوانهای چه کسی کودنتر است، پرندة آوازخوان و خوان خنگ است.