دخمه
داستانهای پرتغالی - قرن 20م.
نویسنده در این رمان، ماجرای کوزهگری را روایت میکند که با همسر و پدر همسرش در حومه یکی از شهرهای بزرگ به سر میبرد. آنان در آن جا کورهای کوچک دارند و به ساخت کوزه مشغول بوده محصولات خود را به یک فروشگاه دولتی میفروشند؛ اما پس از چند سال، مسئول فروشگاه از خریدن کوزه منصرف میشود و به کوزهگر، درست کردن عروسکهای گلی را سفارش میدهد.این سفارش نیز چند ماه بیشتر نمیپاید. از طرف همان فروشگاه از کوزهگر درخواست میشود که از کار تخصصی خود دست بردارد و در مجتمعی دولتی به نگهبانی مشغول شود. پدر همسر کوزهگر در همان گیرودار، با زنی بیوه آشنا میشود و به او دل میبندد. با این همه، هنگامی که متوجه میشود دامادش باید دست از کار بکشد و به شهر نقل مکان کند، از شدت ناراحتی دچار افسردگی میشود؛ اما به هر حال و به اجبار، میپذیرد که دست از عشق خود بردارد و به شهر برود. محل سکونت این سه نفر در شهر، در همان مجتمع دولتی، و محل نگهبانی کوزهگر نیز در زیرزمین همان ساختمان است. آپارتمانی که به آنها داده میشود، به اندازهای کوچک است که جز برای خوابیدن، فضای مناسبی ندارد؛ از این رو، دو مرد کمتر در خانه میمانند. پیرمرد روزها به گردش در مجتمع میرود و خیلی زود درمییابد که کسی را به طبقات زیرین راه نمیدهند. او در پی کنجکاوی، شبی که دامادش نگهبانی طبقه زیر را بر عهده داشت، پنهانی به آن جا میرود و پس از گفت و گوی طولانی، او را راضی میکند که اجازه بدهد به دخمهای که در آن جا کشف شده وارد شود. او با نور چراغ قوه، شش جسد را مشاهده میکند که به یک دیگر با طناب بسته شدهاند. سه زن و سه مرد ـ یک در میان ـ روی سکویی درون دخمه کنار هم نشانده شده و اجسادشان در حال متلاشی شدن است. از آن پس، کوزهگر، همسر و پدر همسرش، به خانه سابق باز میگردند و.....