محله داستانکها: آثار نویسندگان کوچک دبستان سما گلبهار
شاگردان - ایران - آثار و نوشتهها / داستانهای فارسی - قرن 14 - مجموعهها
روزی دختری لباسی داشت خیلی کهنه بود؛ اما باز هم از آن استفاده میکرد. مادرش به او میگفت من برای تو لباس جدیدی را میخرم، آن لباس دیگر به دردت نمیخورد؛ ولی دخترک قبول نمیکرد. آنها وضع خوبی برای زندگی کردن نداشتند. آن دختر با سختی بزرگ شده بود و نمیخواست پول از جیب پدر و مادرش خرج شود. روزی مادرش برای او لباس جدیدی را خرید. وقتی دختر آن لباس را دید، با مادرش دعوا کرد و گفت که من نمیخواهم شما به خرج بیفتید. مادرش این را شنید ناراحت شد و دخترک را بغل کرد و به او گفت: دخترم ناراحت نباش من و پدرت برای این که تو بتوانی زندگی خوبی رو تجربه کنی، تلاش میکنیم. حالا برو لباس جدیدت را بپوش و لباس کهنه را هم تمیز و مرتب کن تا بدهیم به کسی که به آن نیاز دارد.