قصههای برادران گریم: هدیه آدم کوچولوها
خیاط و زرگری با یکدیگر سفر میکردند. شبی، از دور صدای موسیقی دلنشینی را شنیدند و به سوی آن رفتند تا به یک تپه رسیدند. در آنجا عدهای آدم کوچولو را دیدند که دستهای یکدیگر را گرفته و شادی میکردند. در میان جمعیت پیرمرد بلندقدی نشسته بود. دو مسافر با تعجب به این صحنه خیره شده بودند که پیرمرد از آنها خواست تا وارد جمعیت شوند. سپس موی سر و ریش آنها را تراشید و از آنها خواست تا از زغالهایی که در گوشهای انباشته شده بود بردارند. کمی بعد دو مسافر آن محل را ترک کرده و به مسافرخانهای رفتند. صبح با تعجب دیدند که مو و ریشهایشان دوباره سبز شده و زغالها نیز تبدیل به طلای ناب شده است. زرگر که آدم حریصی بود شبهنگام بار دیگر به بالای تپه رفت و مقدار بسیاری زغال با خود آورد. اما صبح هنگام با حسرت متوجه شد که نه تنها زغالها تبدیل به طلا نشده بلکه طلاهای شب قبل نیز به زغال تبدیل شده و مو و ریشهایش نیز سبز نشده است و علاوه بر قوزی که در پشت داشت یک قوز نیز روی سینهاش به وجود آمده است. خیاط با مهربانی طلاهایش را با او تقسیم کرد، اما زرگر مجبور شد تا آخر عمر سنگینی دو قوز را تحمل کند و سرکچل خود را با کلاه بپوشاند. این داستان تحت عنوان "هدیهی آدم کوچولوها" به همراه چند داستان دیگر در کتاب حاضر به چاپ رسیده است. عناوین دیگر داستانها عبارتاند از: کلبهی جنگلی؛ سفرهماهی؛ بوتیمار و هدهد؛ جغد؛ ماه؛ قاصدان مرگ؛ استاد درفش؛ دختر غازچران کنار چشمه؛ پری برکه؛ غول و خیاط؛ میخ؛ پسر بینوا در گور؛ عروس حقیقی؛ خرگوش و خارپشت؛ دوک ماکو و سوزن؛ دهقان و شیطان؛ خردهنانهای روی میز؛ و خوشهی گندم.