سوسک سیاه و شفیره

سوسک سیاه و شفیره

حشره‌ها - داستان / سوسک‌ها - داستان

سوسک سیاه در جنگل قدم می‌زد. شب قبل، طوفان سختی آمده بود. او به شاخ و برگ‌های افتاده بر زمین نگاه می‌کرد که ناگهان به یک شفیره برخورد. شفیره به او گفت: «من روی درخت بودم و طوفان من را به زمین انداخته، کمکم کن تا سرجایم برگردم». اما سوسک سیاه چون می‌توانست راه برود به خودش مغرور شد و او را مسخره کرد و کمکی هم به شفیره نکرد. چند روز بعد سوسک سیاه در باران شدید دنبال غذا می‌گشت، اما پاهایش در گل فرو رفت و درنمی‌آمد. ناگهان پروانة زیبایی از کنار او گذشت و از او خواست تا راه برود و در سرما خیس نشود. صدای پروانه برای سوسک آشنا بود. او فهمید که این پروانة زیبا همان شفیره بوده که از او رنجیده و حالا کمکی به او نمی‌کند و از کار گذشتة خود پشیمان شد. داستان حاضر برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.

قیمت چاپ: 500 تومان
نویسنده:

سیما بروجردی

ناشر:

جهان سترگ

زبان:

فارسی/اسپانیایی

رده‌بندی دیویی:

8fa3.62

سال چاپ:

1392

نوبت چاپ:

4

تعداد صفحات:

12

قطع کتاب:

خشتی

نوع جلد:

شومیز

شابک:

9786005102079

محل نشر:

مشهد - خراسان رضوی

نوع کتاب:

تالیف