مرد طلسم شده
داستانهای فارسی - قرن 14
"یونس" که سالها به ذکر خداوند و عبادت او مشغول بوده است، بر اثر فراموشی و توهم از عبادت دست میکشد. در این حال "سمیره"، خواهرش، تصمیم میگیرد تا سنگ قبری را خریداری کرده و آن را بر سر قبری قدیمی قرار دهد. همچنین یکی از عکسهای یونس را در قابی بالای سر قبر بگذارد تا یونس با مشاهدۀ آن و به تصور این که مرگ امری حتمی است به یاد عبادت و توبه بیفتد. همان شب سمیره در خواب میبیند که فرشتهای به او میگوید: "یونس از بندگان خاص خدا بود و خداوند مهربان به او نظر داشت. همچون نور ستارهای در زمین میدرخشید. یاد و ذکر خداوند، مراقبتها و تقوای او، فرشتگان را از هوش میبرد. اما او در آن زمانی که در آسمانها سیر میکرد و کالبدش همچون طلسمشدگان در نزد شما قرار داشت، ناگهان به افسون شیطان گرفتار شد و لحظهای اندک، دلش میل به دنیا پیدا کرد و طولی نکشید که از مقام خود فرود آمد. اما من به تو بشارت میدهم که اندوهگین نباشی. در آسمانها و میان فرشتگان سخن از بازگشت اوست. این حقیقت دارد. لطف خداوند شامل حال او شده است". فرشته پس از گفتن این سخن سمیره را از مطلع ساختن یونس از این موضوع برحذر میدارد. پس از چندی سمیره و پدر و مادر، صدای نالههای یونس را بر سر سجادۀ نماز میشنوند و زمانی که به اتاق یونس رفته، مشاهده میکنند او از خدا شفای مادر بیمارش را میخواهد و همان لحظه دعایش مستجاب میشود و اندکی بعد خود جان میسپارد.