باغ خاطرهها
داستانهای فارسی - قرن 14
داستان خاطرهها روایت زندگی افرادی است که فراز و نشیبهای بیشماری را در زندگی تجربه کردهاند؛ اما غرور و انسانیت خود را از یاد نبرده و به حال اطرافیان نیز نظر دارند. «محمد ملکی» فردی روشنفکر و تحصیلکرده است. او صاحب بزرگترین و مجهزترین شرکت ساخت و ساز و کشور است. محمد 54 ساله و هنوز مجرد است و پسرخواندهای به نام «منصور» دارد که توسط محمد با تربیتی مردانه بزرگ شده است. محمد در جوانی عاشق دختری به نام «فرخنده» میشود؛ اما پارهای مشکلات و گناهکار شناخته شدن محمد به علت برخی سوء تفاهمات در خانواده مانع ابزار عشق و علاقهاش به فرخنده میگردد. این سکوت تا سن 54 سالگی ادامه مییابد. در این فاصله فرخنده سه بار ازدواج میکند و بعد از مرگ آخرین همسرش، محمد ملکی زمینة رفاه و فعالیت فرخنده را به طور غیرمستقیم مهیا میکند. محمد که هنوز درگیر عشق فرخنده است، به سکوت خود ادامه میدهد تا این که «شبنم» دخترخواندة فرخنده، و منصور طبق نقشة محمد ملکی با هم آشنا شده و عاشق هم میشوند. آن دو به کمک استاد روانشناسیشان خانم «بینیاز» سعی میکنند این دو عاشق دیرینه را به هم برسانند.