بازیهای بیقاعده
در این مجموعه دو داستان فراهم آمده است: داستان نخست دربارهی روابط صمیمانهی معلم و شاگردی است که محبت بین آنها طی نامههایی به یکدیگر ابراز میشود و بعدها به دلیل برخورد پدر و مادر دختر، این ارتباط قطع میشود. در داستان دوم نیز مردی طی کنسرتی که در فرهنگسرای بهمن برگزار میشود به دختری علاقمند میشود، اما بعدها متوجه میشود که این دختر، با مردان دیگری نیز دوست بوده است و در اینجاست که رابطهی بین آنها به جدایی منجر میشود. در بخشی از داستان دوم دختر خطاب به مرد میگوید: "نه میتوانی مرا از یاد ببری و نه من میتوانم تو را از یاد ببرم" و مرد در جواب میگوید: "اما تو توانستی! قبول کن که توانستی! من هم میتوانم! فقط به من فرصت بده! بلاخره میتوانم".