آنسوی خیزران
"سینا" پس از ترک روستای خویش و آمدن به تهران، با جانبازی با نام "محمد رسول" آشنا و به توصیهی او در آژانس املاک، به کار مشغول میشود. اما در آن محیط از رابطهی نامشروع دختری جوان با نام "ستاره"، با "رضا اصلانی" ـ صاحب املاک ـ ناخشنود میگردد. اما عشق او به "غزل"، دختر زیبای اصلانی، مانع وی برای ترک آژانس میشود، غزل با پسری با نام "کیوان" دوست است، این در حالی است که کیوان برای رسیدن به پول و ثروت، به فروش مواد مخدر روی آورده است. در این میان پای سینا نیز به میان کشیده میشود. اکنون ستاره که با اصلانی رابطهی نامشروع داشته باردار است و خودکشی میکند و سینا به جای اصلانی به زندان میافتد. کیوان و غزل نیز زندگی مشترکی را با یکدیگر آغاز میکنند. آن دو در یک حادثهی تعقیب و گریز، میمیرند، اما نوزاد آنها زنده میماند و حوادثی رخ میدهد که داستان را شکل میدهد.