جمع پریشان
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
این کتاب مشتمل بر داستانهای کوتاهی با عنوانهای «سوخته»، «راز نگفته»، «تفنگ میرزا عیسیخان»، «پشیمان»، «نگار اندیشه»، و... است که بنیان ماجراهایش ریشه در حقیقت دارد. در بخش کوتاهی از داستان «جمع پریشان» میخوانید: «هنگام غروب بود که نصیر به خانه آمد و دید آقاممنون کنار بستر باباداراب نشسته، او تا چشمش به نصیر افتاد، گفت: حالش خیلی خراب است، احتمال دارد تا...».