زندگی در پیش رو
داستانهای فرانسه - قرن 20م.
داستان از زبان پسر بچهای به نام "محمد "بازگو میشود" .هم صحبتهایش یک پیرمرد مسلمان عاشق ویکتورهوگو است و یک زنپیر دردمند .هر چند با بچهها حرف میزند و بازی میکند، اما با آنها یکی نمیشود ."...محمد در بخش آغازین داستان، روایتی از زندگی خود به دست میدهد :"آن اولها نمیدانستم که رزا خانم به خاطر حوالهای که آخر هر ما میرسید از من نگهداری میکند .وقتی این موضوع را فهمیدم، شش هفت سالم بود، و وقتی فهمیدم که برایم پول میدهند یکه خوردم .تا آن وقت فکر میکردم رزا خانم به خاطر خودم دوستم دارد و هر کداممان برای هم ارزش خاصی داریم . یک شب تمام گریه کردم و این اولین غم بزرگم بود ."...