اسب سیاه
"کامران" هنرپیشهای مشهور و خوشسیما است، شبی بعد از اجرای نمایش به همراه دوستش، نیما، در حال ترک صحنه کیفی زنانه روی یکی از صندلیهای سالن توجهاش را جلب میکند. با اصرار نیما، با صاحب کیف تماس میگیرند و نیما خبر پیدا شدن کیف را به دختر میدهد و خود را کامران معرفی میکند. چند روز بعد، دختر که نامش "هنگامه" است، برای تشکر نزد کامران میآید. کامران محو زیبایی هنگامه میشود و پس از آن ارتباط آن دو ادامه مییابد و آن دو دلباخته یکدیگر میشوند. اما از آنجایی که هنگامه دچار حسادت فراوان است از کامران میخواهد به خاطر او دست از شغلش بردارد، اما کامران که به شغل و کشورش بسیار علاقهمند است در تصمیمش دچار تردید و دو دلی میشود.