دانی و زنبور عسل
داستانهای علمی / داستانهای اجتماعی
یک روز «دانی» به حیاط رفت تا بازی کند. اما چشمش به زنبورهای عسل افتاد که روی گلها بودند. اما گلها را تکان داد تا زنبورها بروند و آنها را خراب نکنند. سپس چند زنبور را کنار شیر آب دید تا خواست با پا آنها را دور کند. یکی از زنبورها دستش را نیش زد. دانی با گریه پیش مادرش رفت. مادر دانی برای او توضیح داد که زنبورها از شیرة گلها عسل خوشمزه درست میکنند و آنها را خراب نمیکنند. دانی هم از کار خود پشیمان شد. روز بعد، او به همراه پدرش به خانة علیآقا، همسایهشان رفت و کندوهای عسل را از نزدیک دید، علیآقا هم مقداری عسل به او داد و دانی با خوشحالی به خانه برگشت. این داستان آموزنده برای کودکان گروه سنی «الف» و «ب» تهیه شده است. کتاب حاضر از مجموعه کتابهای «دانی» است.