طوفان عشق
داستانهای فارسی - قرن 14
روز یکشنبه اتاق خلوت بود، همه برای استفاده از تعطیلات رفته بودند. خداحافظیای زندگی، خداحافظ عزیزم. حلالم کن به نزد طوفان خودم رفتم. امیدوارم مرا ببخشی... امیدوارم خوشبخت بشوی... قرصها را در لیوانی آب حل کردم. کسی در اتاق نبود. آن را سر کشیدم. در آغوش صباح بودم اما طوفان بیرون پنجره زیر باران ایستاده و منتظر من است.