با تو هستم تا همیشه
«سره» در جوانی عاشق «صدرا» میشود. او تکپسر خانواده است و مادرش «اختر» علاقة زیادی به او دارد و جوانیاش را بعد از مرگ شوهرش، به پای او ریخته است. اختر بعد از نتیجه ندادن تلاشهایش برای جدایی سره و صدرا سرانجام به خواستة پسرش تن داده و سره را به عنوان عروس میپذیرد؛ اما از هر فرصتی برای ایجاد کینهجویی و جدایی میان آندو استفاده میکند. تا اینکه سره پسری به نام «مراد» به دنیا میآورد که مشکل حرکتی دارد. سره به مراد وابسته میشود و اختر از این حربه برای جدایی بیشتر آنها استفاده میکند. سره دو فرزند دیگر به نام «مرجان» و «میلاد» به دنیا میآورد. سرانجام نقشههای اختر جواب میدهد. او بعد از بیرون کردن سره و مراد از خانه، با میلاد و مرجان به لوسآنجلس میرود و بدینترتیب سره و مراد، و صدرا و میلاد و مرجان قدم در مسیر جدید زندگی میگذارند که برای همة آنها با درد و غم و حسرت همراه است.