طالع نحس
داستانهای فارسی - قرن 14
نمی دونستم باید کدوم یکی رو انتخاب کنم، اصلاً نمی دونستم چه گلی رو برای خواستگاری میگیرن. این قدر وقت تلف کردم تا آخر خود گل فروش اومد جلو و گفت: آقا شما برای چه امری می خوایین گل بخرید. به من بگید شاید بتونم کمکتون کنم. سرم رو انداختم پایین و گفتم: آقا شرمنده ببخشید وقتتون رو گرفتم. راستش دست گل واسه مراسم خواستگاری می خوام. دلم می خواد همه جوره تک باشه. خندید و گفت: خوب از اول میگفتی جوون؛ یه دسته گلی برات درست کنم که عروس خانم با دیدنش قند تو دلش آب بشه...