درختان ایستاده میمیرند
«بلور» و «جلال» با یکدیگر زندگی عاشقانهای دارند. آنها به دلیل بچهدار نشدن از طرف خانوادۀ جلال تحت فشار هستند؛ اما آنها به هر طریقی که شده به زندگی خود ادامه میدهند. چند سال میگذرد، تا اینکۀ ک روز پشت درب منزلشان نوزاد چندماههای را مییابند و تصمیم میگیرند او را بزرگ کنند. آنها نام نوزاد را «رضا» میگذارند. پس از مدتی بلور باردار و صاحب دو فرزند دوقلو با نامهای «عطا» و «عطیه» میشود. جلال و بلور با وجود فرزندان زندگی خوبی را میگذرانند. سالها میگذرد و رضا اینک پزشک حاذق و متخصصی در رشتۀ ارتوپدی شدهاست. او ساکن تهران است و با دختری، که مهندس فناوری اطلاعات است، ازدواج کردهاست. طی اتفاقاتی رضا برای انجام یک عمل جراحی از تهران به شهر پدریش میآید، پس از انجام عمل، رضا به همراه مادرش به تهران باز میگردد، اما در مسیر اتفاقی رخ میدهد که حقایقی را برای خانوادۀ رضا روشن میسازد.