قصههای خیلی قشنگ
داستانهای مذهبی / داستانهای کوتاه
امام سجاد (ع) و یارانش روزی آهویی سرگردان را مشاهده میکنند. یکی از یاران امام قصد شکار آهو را دارد، اما امام مانع این کار میشود و با دیدن چشمان آهو که در آن دو قطره اشک جمع شده است، خطاب به یارانش میگوید: این آهو گمکرده دارد. یک نفر بچۀ او را شکار کرده و او میخواهد به او شیر بدهد. ناگهان یکی از یاران امام خطاب به ایشان میگوید: درست میگویید، همین امروز صبح شکارچی بزرگی را دیدم که یک بچهآهو در بغل داشت. حتما بچۀ همین آهوست. امام پس از شنیدن این گفته با یارانش به سمت خانۀ شکارچی به راه میافتد و از او میخواهد تا بچهآهو را به مادرش بازگرداند. "آهوی سرگردان" یکی از 102 داستان این مجموعه است. مجموعه قصههای کتاب حاضر عبارتاند از: مهربانی با حیوانات؛ ارزش کار و تلاش؛ گذشت و بخشش؛ احترام به دیگران؛ کمک به نیازمندان؛ مهماننوازی؛ صدقه؛ احترام به پدر و مادر؛ مهربانی با کودکان؛ عیادت بیماران؛ محبت به غیرمسلمان؛ شوخیها؛ انصاف و عدالت؛ و ارزش علم.