چوبدست (مجموعه داستان)
تاقان با شنیدن صدای برق و غرش ابرها به بیرون کلبه رفت. موجی از سیل بزرگ از دره به سمت آنها نزدیک میشد. نوة بزرگش را به دست راست و نوة کوچکتر را به دست چپ گرفت. سیل همهچیز را میکوبید و پیش میآمد. صدای به هم خوردن سنگها و صخرهها به گوش میرسید. تاقان به سمت درخت تنومند و پیری رفت و همة توانش را جمع کرد تا بچهها را به بالای درخت سر دهد. سیلاب خیلی بالا آمده بود، به حدی که کلبة تاقان در آب حل شد. هرچه میگذشت، دست چپش بیحستر از قبل میشد و به فرمان او نبود. نوة کوچکش که در دست چپش بود، کمکم در آب فرو رفت. چیزی در دل پیرمرد شکست و از ته دل ضجه زد. بعد از نجات یافتن، تاقان مثل یک چوب خشک شده بود. او دیگر دوست نداشت دستش دوباره جان بگیرد. در این کتاب داستانهای دیگری به نامهای آلتین یعنی جوهر، کجاوه، هفت بند عشق، خوان آخر، اومدم چیده بشم، سرباز کلاه آهنی نمیخواهد، وقتی گرازها حمله میکنند، و نبرد در قلعة گوگتپه به چاپ رسیده است.