دنیاهایی بر روی زمین
در داستان حاضر نوجوانی با نام "آرنولد" برای گذراندن تعطیلات تابستان نزد خاله "مارگارت" ـ خالهی مادرش ـ میآید. اما پس از وورد به شهرکی که خاله مارگارت در آن ساکن است، با اتفاقاتی عجیب روبهرو میشود. از جمله آن که شبی خواب میبیند کسی که صدایش مانند رعد است مرتب به او میگوید که به کوچهی یانگ بیاید. آرنولد پس از ورود به کوچهی یانگ با جدا شدن روح از بدن مواجه شده و مردی عجیب را مشاهده میکند که از وجود دنیایی دیگر، غیر از دنیای مادی سخن میگوید. این مرد با اشاره به آرنولد و نوجوانان هم سن و سال او خاطرنشان میسازد که آنها را برای جنگ با موجودی نفرتانگیز با نام "هالووین" ـ که قصد فتح جهان را دارد ـ با خود به این مکان آورده است و...