قصههای کلیله و دمنه
کلیله و دمنه - اقتباسها / داستانهای اخلاقی - قرن 14 / داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14 / حیوانها - افسانهها و قصهها
در قصة «بچهاردک نادان» میخوانیم: روزی بچه اردکی از مادرش دور افتاد و تنها و نگران در علفزار سرگردان شد و تمام روز را درجستجوی مادرش گذراند. شب، خسته و گرسنه به لب آبگیری رسید، خواست کمی آب بخورد که چشمش به تصویر ستارهها در آب افتاد و گمان کرد که آنها ماهی هستند، اما هرچه تلاش کرد تا آن ماهیها را بگیرد، فایدهای نداشت و چیزی نصیبش نشد. به ناچار شب را گرسنه در لابهلای علفها به صبح رساند. هوا که روشن شد به لب آبگیر رفت و تعدادی ماهی را در آب دید. اما گمان کرد که اینها همان روشناییهای خیالی هستند که شب پیش در آب دیده بود. بنابراین برای گرفتن آنها هیچ تلاشی نکرد. از آن پس هرجا، در آبگیری چشمش به ماهیها میافتاد، گمان میکرد آنها همان روشناییهای خیالی هستند و توجهی به آنها نمیکرد و در نتیجه همیشه گرسنه میماند. این مجموعه مشتمل بر قصههای برگزیده از کلیله و دمنه با عنوانهای زیر است: دوستی کلاغ و موش، اتحاد پرندگان، شتر سادهدل، خرگوش باهوش، مرغ ماهیخوار، شغال فریبکار و...