راز آیینه
داستانهای تخیلی
کتاب مصور حاضر در بردارنده داستانهای تخیلی برای گروه سنی «ب» است. در این داستان کوتاه میخوانیم: روزگاری، در روستا، مردی زندگی میکرد که زنی مهربان، یک دختر و پسر داشت. روزی که بچههای مرد در پی گله به صحرا میرفتند پسر یک آیینه پیدا کرد. در آن روزگار همه کس آیینه نداشتند. فقط پادشاه و شاهزادهها و وزیرها آیینه داشتند. دختر و پسر شاد و خندان با گله به روستا برگشتند تا خبر پیدا کردن آیینه را به پدر و مادرشان بدهند.