چرخ هشتم
نمایشنامه فارسی - قرن 14
پیرمرد که به پهلوان شهر معروف است، هفت سال در جبهههای جنگ مبارزه کرده است. او میخواهد خاطرات جنگ و گذشتهاش، از جمله پسر مفقودالاثر خود آرش را که در تعزیهها نقش قاسم را بازی میکرد، به فراموشی بسپارد. پیرمرد به همراه نوة خود در گود زورخانه تمرین شمشیربازی میکنند و نوة او فرزند آرش، میخواهد مانند پدرش نقش قاسم را بازی کند. پیرمرد برای این که از آرش صحبت نکند، برای رد گم کردن او را به خانه میفرستد. در همین حین غریبهای خسته با یک کولهپشتی از راه میرسد و پیر پهلوان را به مبارزه دعوت میکند. پیرمرد نمیپذیرد و غریبه که گویی از آرش خبر آورده است، از وسایل زورخانه پیراهن ارتشی پیرمرد را بیرون میآورد و زخم کهنة پیرمرد و خاطراتی که سعی در فراموشی آنها داشته است، دوباره سر باز میکند.