حسنی کاراته کاره
داستانهای اجتماعی
موقع نهار بود و «گلیخانم» با گوشت تازة گوسفندی، آبگوشت خوشمزهای پخته بود. او «فسقلی» را صدا زد و به او پول داد تا به نانوایی برود و نان سنگک بخرد. فسقلی به نانوایی رفت. چند نفر در صف ایستاده بودند، اما او به جلوی صف رفت. کسانی که از قبل در صف ایستاده بودند، به او گفتند به آخر صف برود، اما فسقلی گفت شاطر من را میشناسد و ما همسایة این نانوایی هستیم و من نباید در صف بایستم. به هر ترتیب او نان را خرید و به خانه رفت. مادرش از او پرسید که نانوایی خلوت بوده که خیلی سریع آمده است؟ و فسقلی تمام ماجرا را برای او بازگو کرد. مادر از این کار او خیلی ناراحت شد. فسقلی از کارش پیشمان شده بود و به همراه مادر به نانوایی بازگشت و از همه عذرخواهی کرد. کودکان در این داستان تربیتی میآموزند که به حقوق دیگران احترام بگذارند.