ارواح ماشیننشین
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
من از 9 تا 13 سالگی به یک مدرسه شبانهروزی محلی میرفتم. آن مدرسه مثال همه مدارس شبانهروزی برای خودش دنیای بود، یعنی هم اغذیه فروشی داشت، هم سلمانی داشت و هر ترم یک نمایشگاه و فروشگاه کتاب در آن برپا میشد. تا آن زمان تنها کتابفروشیای که در دسترسم بود، کتابفروشی محلمان بود، دبلیو اچ اسمیت. یادم میآید که با شوق و ذوق پول پس انداز میکردم و از آن کتابفروشی کتاب میخریدم. ولی نه عقلم قد میداد و نه جیبم که از قفسههای کتاب کودک آن طرف تر بروم. کتابخانههای عمومی و کتابخانههای مدارس دوستان جان جانیام بودند. بالاخره یه روز رسید که توان جیب من و کتابهای داخل قفسههای کودکان کتابفروشی دبلیو اچ اسمیت ته کشیدند.