معبد گمشده
در این مجموعه پنج داستان کوتاه فراهم آمده که "معبد گمشده" یکی از آنهاست. در این داستان "کلارا" که دانشجوی سال آخر رشتهی ادبیات لاتین است به همراه دوستانش: نیکولاس، ریچارد و هریس، علاقهی زیادی به چیزهای رازآلود دارند که از جملهی آنهاست مطالب مربوط به "آتلانتیس سرزمین گمشده"، "مثلث برمودا" و "زندگی ارواح". تا این که یک روز ریچارد، نقشهی کامل یک گنج را از لابهلای صفحات کتاب که به زبانهای لاتین و عربی، نیز با زبان علایم نوشته شده بود مییابد. همزمان با کنکاش برای یافتن گنج، نوشتههای کتاب را مرور میکنند. در پایان میخوانند: "دوستان شجاع من به اولین سفر ما خوشامد میگویم، شاید هیچ وقت تصور سفر در جایی که زمان و مکان نداشته باشد، برای شما قابل تصور نبوده ولی این چیزی است که همهی انسانها آرزوی آن را دارند. این که جاودان باشند و از مرگ و نیستی نهراسند. همان طوری که در کتاب خودم بازگو کردم، انسان فقط زاویهای را که روبهروی او قرار دارد میبیند و دیوار محکمی به نام واقعیت، او را از همهی امکانات وجود جدا میکند و شکستن این دیوار توهمآور، کار بسیار سختی است که البته شما امروز موفق شدید یک بار از این مو بگذرید. این هدیهی من به شما بود و هدیهی شما به من". دیگر داستانهای این مجموعه عبارتاند از: دنیای یک نابینا، بازگشت از فضا، ادعای یک دیوانه، و لذت جنگ.