نمیخوام آمپول بزنم
شعر کودکان و نوجوانان / رنگآمیزی برای کودکان
«سارا» کوچولو همیشه به فکر بازی بود و با مرغ و جوجههایش بازی میکرد. یک روز که باران میبارید، سارا به دنبال مرغ و جوجهها به کوچه رفت اما وقتی به خانه آمد، تمام لباسهایش خیس شده بود و احساس سرما میکرد و تنش از شدت تب میسوخت. مادر، او را پیش دکتر برد. دکتر برای سارا کوچولو قرص و شربت و آمپول نوشت. اما سارا نمیخواست آمپول بزند و داروهایش را بخورد. برای همین به خانه رفت و با ناله و گریه خوابید. در خواب میکروبها و ویروسها به او گفتند «آمپولهایت را نزن و داروهایت را نخور. چون آنها دشمن ما هستند و ما را از بین میبرند». سارا وقتی از خواب بیدار شد به مادرش گفت: «از این سرفهها و بدندرد خسته شدهام و میخواهم داروهایم را بخورم تا زودتر خوب شوم». کتاب حاضر برای گروه سنی «الف» و «ب» در قالب شعر تهیه شده است.