غفلت
داستانهای فارسی - قرن 14
هوشنگ، حامد و مریم را تا مدرسه رساند و رفت و کارخانه. مونس طبق معمول تنها شد، او زن خوب و مادر دلسوزی بود. به خاطر ازدواج با هوشنگ، از درس منصرف شد و نمیخواست بر خلاف میل شوهرش کاری انجام دهد. الآن که هجده سال از زندگی مشترکشان میگذرد تا به حال ابراز ناراحتی نکرده است. مریم دختر سر به زیر و ساکتی است، حامد پسر خوبی است؛ اما خب کمی شیطنت در ذات پسرها هست. ظهر حامد از مدرسه برگشت، مریم امروز کلاس اضافه دارد و کمی دیرتر میآید. حامد و مونس، ناهارشان را خوردند و حامد رفت سر درسش. هوشنگ صبح که به کارخانه میرود، عصر بر میگردد.