همیشه همینطوره
«هانس» وسایلش را جمع میکند. او تصمیم دارد خانه را ترک کند. او دیگر تحملش را ندارد، زیرا همیشه همهچیز برای او ممنوع است، اما برای برادرش، «ولفی»، که چهارسال از او بزرگتر است، آزاد است و از نظر هانس این خیلی بیانصافی است. به همین دلیل او تصمیم میگیرد به تنهایی زندگی کند. او علت این تصمیمش را برای پدر و مادر توضیح میدهد. پدر و مادر به او میگویند که در نبود او غمگین میشوند چون او را همینطور که هست دوست دارند و این عشق و علاقه همیشه ادامه خواهد داشت. با شنیدن این سخنان هانس از تصمیمش منصرف میشود.