ساراشید
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر داستانی است که در آن شخصیتها بهطور کاملاً طبیعی و بداهه تمام اتفاقات را زندگی میکنند و به دنبال پایان داستان حرکت میکند. در داستان میخوانیم: «روز پنجم از ششمین ماه بیستوهفتسالگیام بود. حوالی ساعت هشت صبح اولین غلت را روی تخت خوابم زدم. مثل فوتبالیستی که خود را برای ورود به زمین مسابقه آماده میکند به تمام بدنم کش آوردم و یکجوری قانعش کردم که وقت بیدار شدن رسیده است. پس از کمی کلنجار از جای خودم بلند شدم».