دره من چه سبز بود
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
اعضای یک خانواده که همگی افرادی راستین و سادهدل هستند در درون درهای سبز در نزدیکی یک معدن زغالسنگ زندگی میکنند. پدر خانواده در معدن مشغول به کار میشود. در این حین یکی از پسرهای خانواده به دختری با نام "مارگد" دل میبازد، اما این عشق دیری نمیپاید که به دلیل سوء برداشت مارگد از وجود زنی به همراه این پسر، به جدایی میانجامد. در پایان داستان نیز مرگ پدر در معدن زغالسنگ اتفاق میافتد. راوی پس از مشاهدهی مرگ پدر در معدن زغالسنگ از دوستان مرحوم خود یاد میکند. به تصریح وی: "آیا پدرم زیر بار زغالسنگ جهان را بدرود میگفت؟ آیا او مرده است؟ اگر چنین است پس من هم مردهام و همهی ما مردهایم و همهی حسی که داریم یکچیز مسخره و دروغین است. پس درهی من چه سبز بود و درهی آنهایی که رفتهاند چه سبز بود".